سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

چتکه :)

این روزها اسباب بازی مورد علاقه ماه بانو بازی با چرتکه صورتی هستش که از پسرعمو سینا به رسم امانت گرفته ، با اون میره تو صندلی غذا خوریش میشینه و کلی با مهره هاش بازی میکنه ، حرفهای قشنگ قشنگ زدن هم که جای خود داره  ...
23 دی 1393

آفرین :)

این روزها سلنا برای پیشبرد اهداف خود از واژه معجزه کننده " آفرین " استفاده میکنه ..... مامانی بیا این خونه ام رو درست کن، آفرییییییین  بابایی من دوست دارم ، با هم دوست هستیم بیا حموم بازی ، آفرین  کلوچه خرمایی مامان  هزار هزار تا دوست دارم  ...
21 دی 1393

شب بخواب :)

دختری ما به رختخواب میگه ، شب بخواب ...رفته با قیچی روتختی رو پاره کرده ، میگه بیا مامان جون ببن شب بخواب رو پاره کردم  .................. عمه جون سلنا شب اومده پبش ما خوابیده و از شب بخیر گفتن های سلنا به باب اسفنجی ، اسکار ، ... و داستان شب بن کلی خنده اش گرفته  ........................... سلنا میگه : مامانی واسه صبحانه تخم مرغ پز کن ..................
18 دی 1393

دیروز:)

مامانی رفته بودیم پارک بازی ، دیروز رو میگما مامانی ...دیروز  .................................. بابایی : سلنا جون واست جوراب خوشگل خریدم ! سلن هلن: بابایی الان جوراب میخوام ، پیشی اومد جورابم رو برد انداخت آشغالی   ................................................... با کاسلکه نریم خونه ......................... پیاده میایم خونه !!! سلن هلن: وای چرا کالسکه ام این جا نیست ؟مامانی :خونه سیمین جونه ! من کالسکه ام باید این جا باشه  سلن  من  ...
16 دی 1393

دکمه روشن خاموش :)

رفتیم مهمونی ، تولد ... شما عالی ،شما ماه ،شما باقلوا ، شما هورا .... کلی اونجا خوش گذروندی رسیدیم خونه موقع خواب نیم ساعت حرف زدی ،  بزارین داستان بگم ، من ، خوب ، من پام خورد به تخت درد گرفت ، مامانی گفت شما چه کار میکنی ، من گفتم :... آخرش گفتم سلن هلن بسه بخواب .. لبات رو ورچیدی گریه ... دو ثانیه بعد ... بیهوش ...وا مگه دکه روشن خاموش داری شما ؟؟؟ ...
13 دی 1393